سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 93/2/15 | 3:58 عصر | نویسنده : علیرضا حسنی

♥به نام آن اولیّن معلّم♥

معلم با آن فریاد سختش مرا در فراسوی زمان برد . ای کاش می توانستم دو دوتایش را پاسخ دهم ؛ معلّمم گلودرد دارد .......خداوندا مرا ببخشاید ؛ ای کاش پاسخش دودوتایش را می دانستم.....

ای معلّم اینجا تقدیری نیست ،، صدایی نیست ، آری ،، آری ،، تنها هم درد تو آن دود گچ های رنگی است ..... آری آن گچ از من بهتر است ، وقتی من جواب دودوتایت را نمی دانم آشکارا تو را می آزارم ولی افسوس ، افسوس که آن دوده گچ تو را نهان آزار می دهد ......

عکس روز معلّم

آنجا که عشق است معلم نیز هست و آنجا که نفس از باده گلوی علم می دمد معلّم آشکار است....... معلّم من عشق را در تو دیده ام ... پشت نیمکت های چوبی ، پشت آن گچ که از آن خاطره ها می دارم و لابلای آن سوال های سخت امتحانی ...... ای معلّم اینجا هوا تاریک است. اینجا « شب » است که چیره شده ؛ به جای تو دارند سی دی و اینترنت می آورند ....... اینجا بعض سوالها جواب ندارد معلّم من :

ای آسمانی ترین ستاره هستی

با تو...

جرقّه های عاشق شدنم ، در آتشکده ی متروک قلبم شعله کشید!!

و..

ترانه های عاشقانه ام

با تو...

به حقیقت رسید!!

و با تو...

و وجود گرم توست که می خواهم بمانم.. و تا همیشه و همیشه ..

     در کلبه ی عشقم     

♠♠میزبان نجواهای عاشقانه ات خواهم بود♠♠


{با تقدیم احترام به تمامی معلّمان این مرز و بوم}

{و معلّمانی که با آنها شعر و قلم من پرویده می شود}

{با کمال سپاس از عالی جنابان آقای ملّاحسینی و آقای انصاری}

{معلّمان شعر و قلم بنده حقیر}






  • قالب وبلاگ | بلاگ اسکای | ایران موزه